سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روح زخمی

اینروزها به همه توجه میکنم.انگار همه عین همند.روزها و شبها مثل هم،حرفها و حرکتها مثل هم،

نگاهها و لبخندها مثل هم... انگار انسان امروزی در دور تسلسل وار زندگی مونده و راهی هم برای خارج شدن نداره.

روزی متوجه این موضوع شدم که احساس کردم که منم وارد یه دور بیهوده شدم که در اون فقط یک نقطه دیده میشه:

زندگی کردن به هر قیمتی...

گاهی فکر میکنم آدمهای این دوره اصولی در زندگی ندارند که بخوان بهش پایبند باشند.

فقط کار میکنند و کار میکنند و کار تا پول بدست بیاد و فقط زندگی کنند.اگه روزی برای برای دیدن واقعیتها

 لمسشون میکردند امروز خودشون رو به ندیدن می زنند و از کنارشون بی اعتنا می گذرند.

وقتی باهاشون راجع به اصول زندگی صحبت میکنم تازه می فهمم که اوضاع خرابتر از چیزیه که فکر می کردم.

بهم میگند:برو بابا،دلت خوشه!!!

خستگی و فرسودگی در همشون به هر اندازه های مختلف وجود داره.به راحتی همدیگه رو می رنجونند و

در نگاهشون ناامیدی موج میزنه و با هر حرف خلاف میلشون فریاد می کشند.

اینروزها همه مثل هم شدند حتی اگر هویتشون با هم متفاوت باشه...

------------------------------------------------------------------------------------------------------------

1-دلم یه جای دنج می خواد با یه موزیک لایت.

2- دوست دارم منظره مقابلم یکی از این دوتا باشه:یه دره بزرگ و سبز که در انتها به کوه میرسه.

   همراه با نسیم ملایم و بوی خدا و من محو اون طبیعت بکر بشم و خدا رو از اعماق وجودم احساس کنم.

   یا اینکه مقابلم دریا باشه و من در سطحی بالاتر از اون دریا یا اقیانوس باشم و منتظر طلوع خورشید...

3-از هر دوتاشون تصویر ذهنی دارم.می تونم خودمو مثل آدمی که از بیرون نگاه میکنه ببینم.

4-آه ای زندگی!منم که با همه پوچی از تو لبریزم...

5-دارم سعی میکنم یه داستان کوتاه بنویسم.

 


نوشته شده در جمعه 90/2/2ساعت 4:31 عصر توسط مزدک نظرات ( ) |

سلام.

نمیدونم چی شد امروز که دلم هوای دوستای وبلاگیمو کرد.اومدم به همه سر زدم و کامنت گذاشتم.

دلم برای همتون تنگ شده بود.امروز حالم خوبه.

یه برنامه مسافرت توی اردیبهشت جور شده.3-4 روزه.بین رفتن و نرفتن مرددم!امان از دست چکهای اردیبهشت!

این روزها هوای اینجا خیلی خوبه.هر چه قدر به اردیبهشت نزدیکتر میشیم بهتر میشه.میشه خدا رو حس کرد.

این روزها دارم فقط کتابهای آگاتا کریستی رو میخونم.اونم فقط از نوع پوآرو که عاشق نبوغشم!

پست بعدیمو میخوام متفاوت بنویسم.یه سوپرایز واقعی!امیدوارم از پسش بر بیام!

 


نوشته شده در جمعه 90/1/26ساعت 12:17 عصر توسط مزدک نظرات ( ) |

حوصله هیچی رو ندارم.

وبلاگ،موبایل،کار،زندگی...

دلم میخواد تنها باشم.مخصوصا توی این روزهای مسخره اول سال که همه منتظرند طرف روشون رو اونطرف بکنه

تا در موردش هر چیزی که دلشون میخواد بگن،اونوقت براش آرزوی سال خوب میکنند.حالم از همه بهم میخوره.

از مراسم عید هم خیلی بدم میاد.مسخره ترین مراسمی که دیدم.تمام پیامهای تبریکم رو پاک کردم.

این وبلاگ هم به زودی تعطیل میشه.دیگه هیچی از لحاظ روانی ارضام نمیکنه.

خواهش میکنم منو نصیحت نکنید!


نوشته شده در دوشنبه 90/1/1ساعت 12:14 عصر توسط مزدک نظرات ( ) |

روز تولدم معمولا حالم بده!

اون روز احساسهایی که کمتر به سراغم میاد مهمونم میشن.احساسی شبیه به پوچی.اصلا روز تولد یعنی چه؟

چرا باید من و اطرافیانم اون روز خوشحال باشیم؟که چی بشه یا مگه چه اتفاقی افتاده؟مگه من چه گلی به سر

خودم وخانواده ام و دوستان و اطرافیانم زدم که باید این روز رو جشن بگیرم؟بود و نبود من که توی این دنیا تاثیری نداره!

هیچوقت فلسفه روز تولد رو نفهمیدم.کیک،شمع و کادوها رو هیچوقت درک نکردم.حضورشون همیشه برام زائد بود.

من از به دنیا اومدنم راضی نیستم.البته نا شکری نمیکنم و تا تونستم خدا رو شکر کردم.گاهی فکر میکنم ملت

برای خوش گذرونی و وقت گذرونی و فراموش کردن زندگی روزمره شون به دنبال یه بهونه هستند که عروسی

و تولدها این بهونه رو بهشون میده.

این روزها با توجه به بیشتر شدن مشکلات این حس در من بیشتر نمود پیدا میکنه.با نزدیک شدن به روز تولدم،

این احساس پوچی یا سرخوردگی بیشتر نمایانه و جالبه که بدونید من روز تولدم رو یادم نبود و توسط یکی از دوستام

که در مورد صحت تاریخ تولدم در صفحه فیس بوک از من پرسیده بود به خاطرم اومد!پوزخند

هر سال بعد از تولدم معمولا به این فکر میکنم که چرا باید من به دنیا می اومدم و چون عقل انسان به هیچ وجه

نمی تونه حکمت خدا رو درک کنه،به هیچ نتیجه ای نمی رسم.یعنی چی؟

ولی اینو می دونم که:

روز تولدم معمولا حالم بده!تبسم 

---------------------------------------------------------------------------

1- باز قاط زدم!

2-اینکه یکی برام مراسم تولد بگیره متنفرم!

3-دلم می خواست الان توی یه روستا بودم.

4-ترانه "کوچه ملی" و "اتاق یخ زده" ار آلبوم "ساعت 25 شب" "رضا یزدانی" رو حتما گوش بدید.

5-و اینکه:

  روزها فکر من این است و همه شب سخنم/که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

  ز کجا آمده ام/آمدنم بهر چه بود/به کجا میروم آخر/ننمایی وطنم...


نوشته شده در جمعه 89/11/22ساعت 4:26 عصر توسط مزدک نظرات ( ) |

انسانهای زیادی در دنیا بودند و هستند که به واسطه کارهای بزرگشان که به علت شهامت فراوان،ذهن خلاق،جسارت و جرات مثال

زدنی،ذات و طینت پاک و...مورد توجه مردم در طول تاریخ قرار گرفته اند.این افراد به علل گوناگون به عنوان الگو در زمینه ای خاص نیز مطرح

هستند.الگوهای زمینی ما ممکن است در زمینه هایی غیر از زمینه خاصی که باعث برجسته شدنشان گردیده مانند یک انسان معمولی

باشند،با تمام دغدغه ها،مشکلات،شادیها و موفقیتها.از آنجا که در جامعه ما افراد موفق و معروف را به چشم انسانی که حق بقیه را

پایمال کرده و اصلا به خاطر لیاقت و شایستگی خودش به این مرحله نرسیده است توجه می گردد،افراد تنگ نظر همواره به دنبال نقطه

ضعفی خواهند بود تا موفقیت وی را کمرنگ کنند.

به نظر من،یک شخص موفق در یک رشته خاص یا به عبارتی اسطوره ای که کار خارق العاده ای انجام داده است را باید تنها از آن زاویه

دید و سنجید که در آن موفق بوده است و به سایر زوایای زندگی وی توجهی نداشت و قضاوت نکرد.چرا که او هم مانند سایر انسانها

 عاری از خطا و اشتباه نیست.به طور مثال اسطوره ورزشی من دیگو آرماندو مارادونا،برای من تنها از نظر ورزشی قابل توجه است و قضاوتی

در مورد وی از نظر زندگی شخصی وی،رفتارهایش در برابر خبرنگاران،مشکل اعتیادش به مواد مخدر(که البته حل شده)،اضافه وزنش و سایر

موارد شخصی زندگی وی ندارم و همیشه از پا به توپ شدنش جادو میشوم و باگلهایش دیوانه میشوم.

یک فرد به این علت اسطوره می شود که چون کاری خارق العاده در زمینه ای خاص انجام داده است و به نوعی می شود گفت که ارج و قرب

انجام آنکار آنقدر بالاست که با دیدنش در انسان حس احترام،شعف و حتی تحیر به وجود می آید و شخص به عنوان اسطوره مطرح می گردد.

یک اسطوره همیشه اسطوره است حتی اگر زنده نباشد.

--------------------------------------------------------------------------------------

1-منظور من از اسطوره اون چیزی نبود که آفریده تخیل هنرمندانه است!

2-و البته یک حماسه ساز!

3-شاید اسطوره ها برای ما به این دلیل به وجود میان چون میتونند احساس رضایتی

 در مقابل عدم توانیهای ما در زمینه های مورد علاقه مون به ما بدن.

4- یه مدتی پریود مغزی شده بودم و البته هنوز خوب نشدم!

5-دلم برای همتون تنگ شده بود...


نوشته شده در یکشنبه 89/11/3ساعت 1:10 صبح توسط مزدک نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

Design By : Pichak