سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روح زخمی

دوباره مثل گذشته شدم.فکر میکردم مسافرت حالمو عوض کنه ولی هنوز یک هفته نشده که شدم

همون آدم قبل...

احساس خستگی می کنم.بدون هدف،هیچی رو جلوم نمی بینم.واقعا دارم فقط می گذرونم

بی هیچ نگاهی به آینده.خیلی از خودم دور شدم...

یک روز فرار خواهم کرد

بی آنکه فریادهای پشت سرم را بشنوم

به سوی تو که معنای آرامشی

ای کاش جرات دویدن به سویت را داشتم

بدون دلبستگی های گذشته

ای کاش می توانستم نعره های پسینم را نشنوم

بدون درد این زمانه یک روز فرار خواهم کرد...

----------------------------------------------------------------

1-وقتی آدم از خودش دور بشه و بخواد تلاش کنه به گذشته برگرده،نتیجه اش میشه

  یه شعر مزخرف مثل شعر بالا

2-الان دوست داشتم پول داشتم تا با خیال راحت می رفتم.خودم رو از تمام تعلقات مادیم

  جدا میکردم و بدون غم نان،میرفتم...

3- من نمونه یک آدم افسرده ام...


نوشته شده در جمعه 90/2/23ساعت 10:12 عصر توسط مزدک نظرات ( ) |

بالاخره رفتم.کجا؟ کیش!

مسافرت اوکی شد.13 نفر بودیم و یه خونه مبله اجاره کردیم.از لحظه رفتن تا آخرین لحظه برگشتن

خوش گذشت و خاطره شد.حرفها،شوخیها،بازیها،گشت و گذارها و ... همشون لذتبخش بود.گیج شدم

بازار که الی ماشاالله!مخصوصا وقتی که 5 تا خانم هم همراه آدم باشه!از پردیس 1 و 2 گرفته تا

زیتون و مروارید و مرکز تجاری کیش و هایپر مارکت و پدیده!وااااای

لذت بخش ترین زمانش شب آخر بود.کارتینگ،بولینگ،اسکله و در آخر سوار قایقی شدیم

که کف شیشه ای داشت و چند تا پروژکتور زیرش نصب بود و ما مرجانها رو دیدیم،طوطیا و

ماهیها.مرجانهای جوون و پیری که تبدیل به صخره های مرجانی شدند.

شبها که بر میگشتیم خونه می نشستیم ورق بازی میکردیم و خنده ها و شوخیهای عالی!قاط زدم

و اما ماشینها:دپرس شدم وقتی اینهمه ماشین روز دنیا رو اونجا دیدم!از مدلهای مختلف فورد

گرفته تا دوج،کیا،هیوندای،بنز،بی ام و،شورولت،کادیلاک و... 

روزگار سپری شده خوبی بود.هر چند کم بود.امیدوارم همتون در زندگی شاد باشید.

--------------------------------------------------------------------------------------

1-زندگی دوباره مثل قبل شد! تهوع‌آور

2-در مورد داستان:هنوز ایده خاصی به ذهنم نرسیدهیعنی چی؟

3-شاید بشه گفت 1 روز کم آوردیم.گیج شدم

3-خدایا!شکرت به خاطر اینکه سلامتم و شکرت به خاطر تمام نعمتهایی که بهم دادی.


نوشته شده در سه شنبه 90/2/20ساعت 1:22 عصر توسط مزدک نظرات ( ) |

اینروزها به همه توجه میکنم.انگار همه عین همند.روزها و شبها مثل هم،حرفها و حرکتها مثل هم،

نگاهها و لبخندها مثل هم... انگار انسان امروزی در دور تسلسل وار زندگی مونده و راهی هم برای خارج شدن نداره.

روزی متوجه این موضوع شدم که احساس کردم که منم وارد یه دور بیهوده شدم که در اون فقط یک نقطه دیده میشه:

زندگی کردن به هر قیمتی...

گاهی فکر میکنم آدمهای این دوره اصولی در زندگی ندارند که بخوان بهش پایبند باشند.

فقط کار میکنند و کار میکنند و کار تا پول بدست بیاد و فقط زندگی کنند.اگه روزی برای برای دیدن واقعیتها

 لمسشون میکردند امروز خودشون رو به ندیدن می زنند و از کنارشون بی اعتنا می گذرند.

وقتی باهاشون راجع به اصول زندگی صحبت میکنم تازه می فهمم که اوضاع خرابتر از چیزیه که فکر می کردم.

بهم میگند:برو بابا،دلت خوشه!!!

خستگی و فرسودگی در همشون به هر اندازه های مختلف وجود داره.به راحتی همدیگه رو می رنجونند و

در نگاهشون ناامیدی موج میزنه و با هر حرف خلاف میلشون فریاد می کشند.

اینروزها همه مثل هم شدند حتی اگر هویتشون با هم متفاوت باشه...

------------------------------------------------------------------------------------------------------------

1-دلم یه جای دنج می خواد با یه موزیک لایت.

2- دوست دارم منظره مقابلم یکی از این دوتا باشه:یه دره بزرگ و سبز که در انتها به کوه میرسه.

   همراه با نسیم ملایم و بوی خدا و من محو اون طبیعت بکر بشم و خدا رو از اعماق وجودم احساس کنم.

   یا اینکه مقابلم دریا باشه و من در سطحی بالاتر از اون دریا یا اقیانوس باشم و منتظر طلوع خورشید...

3-از هر دوتاشون تصویر ذهنی دارم.می تونم خودمو مثل آدمی که از بیرون نگاه میکنه ببینم.

4-آه ای زندگی!منم که با همه پوچی از تو لبریزم...

5-دارم سعی میکنم یه داستان کوتاه بنویسم.

 


نوشته شده در جمعه 90/2/2ساعت 4:31 عصر توسط مزدک نظرات ( ) |


Design By : Pichak