سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روح زخمی

نویسنده این یادداشت خانم پروین بختیار نژاد هستند.(با اجازه ایشان برای نقل مطلب)(روزنامه اعتماد 18/11/1386)

 مدتی است دختر11 ساله ام با هزار و یک دلیل و برهان می خواهد به من بفهماند که بزرگ شده است.به او گفتم تو الان نسبت به بچه هایی که از تو کوچکتر هستند بزرگی و نسبت به بچه هایی که از تو بزرگ ترند کوچکی.می بینی که بزرگی و کوچکی امری نسبی است اما او همچنان بر بزرگ شدن خود تاکید دارد.

او می گوید چون بزرگ شده پس مستقل هم شده است.برخی کارهایی که قبلا من برایش انجام می دادم  چون بزرگ شده است.

 هر وقت که او از بزرگ شدن خود می گوید قدری به خود میلرزم.نه اینکه آماده بزرگ شدنش نباشم-نه-اما اعلام استقلالش مرا میخکوب میکند.نمی دانم به کدام دلیل استقلال او بلافاصله چگونگی امنیت او را در ذهنم تداعی می کند.ولی او بی محابا برای روزهای استقلالش برنامه ریزی می کند.او تصمیم دارد با دوچرخه کوچکش دور دنیا را دوچرخه سواری کند.او به تنهایی می خواهد آشپزی کند.او چون بزرگ شده...وقضایا همچنان ادامه دارد.هر وقت به اجاق گاز نزدیک می شود ناخودآگاه به دنبال او می روم تا گاز را برایش روشن کنم و او نیز به سرعت به من تذکر می دهد که بزرگ شده است.

 یک روز به او گفتم طبق کنوانسیون حقوق کودک همه افراد تا قبل از 18 سالگی کودک محسوب می شوند و دوره کودکی زمان تجربه اندوزی در کنار والدین است.او قدری سکوت کرد ولی می دانم که سودای بزرگ شدن در درونش غوغا می کند.

 چند روز بعد دوباره شروع به نواختن ساز بزرگ شدن کرد و می گفت:حداقل آنقدر بزرگ شده ام که بعضی کارها را به تنهایی انجام دهم.گفتم:بخشی از همان بعضی کارها را هم من باید به تو کمک کنم.

 با عصبانیت به اتاقش رفت و پس از نیم ساعت با ورق کاغذی به طرف من آمد.در آن کاغذ نوشته بود من باید متعهد شوم که از آغاز 13 سالگی او می تواند به تنهایی آشپزی کندو...قرارداد را خواندم و پس از کلی کلنجار رفتن با خود به خود گفتم:او به این نتیجه رسیده است که آرام آرام بزرگ میشود ونیز مستقل.هیچ راهی جز پذیرفتن استقلالش ندارم.با خودم گفتم چگونه می توانم استقلال او را فدای امنیتش کنم استقلال ریسک هایی دارد که گریزی جز پذیرفتن آن نیست.ولی شاید روزی که او خودکفا و مستقل شود و بتواند خوب زندگی کند و آرزوهای طول و درازش را جامه عمل بپوشاند دیگر انسانی دست و پا چلفتی و وابسته نیست که نداند چه کند که نداند چگونه باید زندگی کند.

 و دوباره با خود گفتم:انگار داستان استقلال خواهی دخترم همانند خواست استقلال و دموکراسی ملتی است که با هزار و یک دلیل و برهان می خواهد به مسوولان جامعه خود بفهمد که بزرگ شده اند-که به بلوغ ذهنی رسیده اند-که می توانند سرنوشت خود را رقم بزنند و به انتخاب آنها باید اعتماد کرد و به بهانه امنیت نمی توان دموکراسی خواهی ملتی را مورد بی توجهی قرار داد.به قول دخترم بزرگ شده اند ومی دانند چه می خواهند و چه نمی خواهند.می دانند نمایندگان آنها چه کسانی باید باشند به شرط آنکه بزرگ شدن آنها پذیرفته شود.


نوشته شده در پنج شنبه 90/3/26ساعت 2:36 عصر توسط مزدک نظرات ( ) |


Design By : Pichak