سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روح زخمی

 حکایتی از عبید زاکانی:

خواب دیدم قیامت شده است .

هرقومی را داخل چاله‏ای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چاله‏ی ایرانیان.  
خود را به عبید زاکانی رساندم و
پرسیدم: «عبید این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان
نگمارده‏اند؟»
گفت:«می‌دانند که به خود چنان
مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله.»
خواستم بپرسم: «اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند…»  
نپرسیده گفت: گر کسی از ما، فیلش یادهندوستان کند خود بهتر از هرنگهبانی لنگش کشیم و به تهِ چاله بازگردانیم!

-----------------------------------------------------------------------------------------------------

1-گفتم یه تریپ تاریخی بیام ببینم عکس العملها چطوریه!

2-ولی واقعیت ایرانیها همینه که عبید زاکانی گفته.نمیبینی؟کور شدی؟دور و برمون پره از این آدمها!

3-فیلم دموکراسی تو روز روشن رو حتما ببینید.ریتم فیلم یه کمی کنده ولی موضوع بکری داره.مخصوصا با حضور اساتید بزرگ که سرآمد همشون حمید فرخ نژاد.

4-به یکی از آرزوهای کوچیکم رسیدم!کتاب شازده احتجاب گلشیری رو خریدم.

5-نفس بکش.اینجا نفس غنیمته...


نوشته شده در سه شنبه 89/6/30ساعت 5:23 عصر توسط مزدک نظرات ( ) |

در همهمه وجود من

تنها صدای توست که به گوش می رسد

در فریاد زجرآور قلبم

در عربده های روح زخمی من

تنها نجوای شبانه توست که می شنوم

حتی وقتی از تو دور می شوم

فریاد خواستنت از قلبم فریاد می کشد...

------------------------------------------------------------

نه اشتباه نکن

این یه شعر عاشقانه نیست.شکوهء یه آدمه.

چرا من اینطوری شدم؟ گیجم.می خوام تنها باشم.

دلم هیچی رو نمی خواد.بین عقل و احساس موندم.من یه گوشه نشستم و دارم دعواشون رو نگاه میکنم.

باور کن من از تو ضعیف ترم.

--------------------------------------------------------------------------------------

-نفس عزیزم ازت متشکرم بخاطر ترانه قشنگ وبلاگت.4 ساعت بی وقفه بهش گوش دادم.

-شنیده ام روزه گرفتی و دیگه غزل نمی نوشی...

-تجربه کن منو توی مرگی دوباره.

-به قول رزیتا باید یه مدت بهش فکر نکنم.

-هوای تازه می خوام.مثل رخوت بعد مستی شراب...

-تکرار برام تکثیر شده!


نوشته شده در جمعه 89/6/26ساعت 1:54 صبح توسط مزدک نظرات ( ) |

اینروزها مشغولیت ذهنیم زیاده.موضوع بزرگی ذهنم رو درگیر کرده.انگار هر چی بیشتر فکر میکنم کمتر به نتیجه می رسم!

نمیدونم در مورد من اینطوریه یا برای همه پیش میاد وقتی می خوان یه تصمیم مهم بگیرن گیج میشن و انگار که این کلاف سر در گم بیشتر گره میخوره یا نه؟

درست فکر کردن هم معضلیه!


نوشته شده در چهارشنبه 89/6/24ساعت 2:56 صبح توسط مزدک نظرات ( ) |

سلام بچه ها.من اومدم.دلم برای همه تون تنگ شده بود!

مرسی از اینکه بهم سر زدید و کامنت گذاشتید.خیلی دوستون دارم.

اول با دوستام رفتم یه ییلاقی تو جاده هراز به اسم سنگ چال.توی یه خونه روستایی بودیم.خونه که نه در واقع یه اتاق.تقریبا 20-30 متری بود.کفش چوب بود.راه میرفتی میلرزید!دیوارهاشم نی بود و کاهگل.خیلی حال داد!

طبیعت با حالی بود.کوه،جنگل،تپه،گاو،گوسفند،روستایی ها و ...

بعدش رفتم پیش خانواده ام توی 2000 شهسوار.امروز صبح مه اومده بود توی خونه!رویایی بود.عالی!

جاتون خالی!

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پ.ن.1:فرصتی بود برای تعمق بیشتر،هرچند که نتیجه ای نداشت!

پ.ن.2:دلم برای همه شماها تنگ شده بود.مخصوصا دخترا!

پ.ن.3:دوباره تکرار و روز مرگی...


نوشته شده در یکشنبه 89/6/21ساعت 1:3 صبح توسط مزدک نظرات ( ) |

بالاخره جور شد!اگه اتفاقی نیفته و همه چیز همونطوری بشه که من میخوام!مسافرت رو میگم.

3-2 روز میخوام برم بالای کوه.جایی که حس رقیق شدن هوا به آدم دست میده.شب هاش سرده!آدمهاش هنوز ساده و دوست داشتنین.

اونجا نفس کشیدن سنگین نیست.اونجا حس میکنی به خدا نزدیکتری.

میخوام چند روز این زندگی رو فراموش کنم.برم توی دنیای خودم.دنیایی که قلبم ساخته.اگه بتونم برای قلبم مینویسم

میخوام تنها باشم.فکر کنم.هرشب.هرشب تنهایی...

--------------------------------------------------------------------------------------

پ.ن.1:اونجا دلم موزیک میخواد.ولی نه MP3 Playerدارم،نه ipod،نه موبایلی که بخوام با هندزفری موسیقی گوش کنم!

پ.ن.2:خیلی به این مسافرت احتیاج دارم.بی نهایت...

پ.ن.3:روح زخمی من خسته هم هست.

پ.ن.4:من چند روزی باهاتون نیستم.ببخشید ولی احتیاج دارم تنها باشم تا تصفیه بشم.

پ.ن.5:دیشب یکی از دوستای قدیمم رو دیدم.طوری بغلش کردم که انگار تمام خاطراتم رو دودستی چسبیدم تا کسی ازم نگیره!

پ.ن.6:برام نوستالژی داشت!بخشی از خاطرات گمشدهء ذهنم میون حجم وسیع خاطراتم!

پ.ن.7:سالها بود ندیده بودمش.2ساعتی گفتیم،خندیدیم،حسرت خوردیم،بحث کردیم و ...

پ.ن.8:یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم/در میان لاله و گل آشیانی داشتم...

پ.ن.آخر:و خدایی که در این نزدیکی است،لای این شب بوها،پای آن کاج بلند...


نوشته شده در چهارشنبه 89/6/17ساعت 1:24 صبح توسط مزدک نظرات ( ) |

   1   2   3      >

Design By : Pichak