سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روح زخمی

بالاخره جور شد!اگه اتفاقی نیفته و همه چیز همونطوری بشه که من میخوام!مسافرت رو میگم.

3-2 روز میخوام برم بالای کوه.جایی که حس رقیق شدن هوا به آدم دست میده.شب هاش سرده!آدمهاش هنوز ساده و دوست داشتنین.

اونجا نفس کشیدن سنگین نیست.اونجا حس میکنی به خدا نزدیکتری.

میخوام چند روز این زندگی رو فراموش کنم.برم توی دنیای خودم.دنیایی که قلبم ساخته.اگه بتونم برای قلبم مینویسم

میخوام تنها باشم.فکر کنم.هرشب.هرشب تنهایی...

--------------------------------------------------------------------------------------

پ.ن.1:اونجا دلم موزیک میخواد.ولی نه MP3 Playerدارم،نه ipod،نه موبایلی که بخوام با هندزفری موسیقی گوش کنم!

پ.ن.2:خیلی به این مسافرت احتیاج دارم.بی نهایت...

پ.ن.3:روح زخمی من خسته هم هست.

پ.ن.4:من چند روزی باهاتون نیستم.ببخشید ولی احتیاج دارم تنها باشم تا تصفیه بشم.

پ.ن.5:دیشب یکی از دوستای قدیمم رو دیدم.طوری بغلش کردم که انگار تمام خاطراتم رو دودستی چسبیدم تا کسی ازم نگیره!

پ.ن.6:برام نوستالژی داشت!بخشی از خاطرات گمشدهء ذهنم میون حجم وسیع خاطراتم!

پ.ن.7:سالها بود ندیده بودمش.2ساعتی گفتیم،خندیدیم،حسرت خوردیم،بحث کردیم و ...

پ.ن.8:یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم/در میان لاله و گل آشیانی داشتم...

پ.ن.آخر:و خدایی که در این نزدیکی است،لای این شب بوها،پای آن کاج بلند...


نوشته شده در چهارشنبه 89/6/17ساعت 1:24 صبح توسط مزدک نظرات ( ) |


Design By : Pichak