سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روح زخمی

امروز ابرها با من سخن می گفتند/مانند چشمانت

ابرها از تنهایی آسمان می گفتند

که مثل تنهایی من عمیق است

کوچه های تنگ تنهایی من

از عبور رهروان بی صدای فریاد می گویند

از سکوت بی سرانجام

از صدای زوزهء باد/در خیال وهم انگیز صدای پای انسان

از حدیث آه/در حسرت نفس های رفته

با ترنم رنگارنگ آزادی

وحشتی سرد در تمام روزهای رنگی ما/پیچیده است

من آه خواهم کشید

چرا که نمی خواهم تنهاییم را از دست بدهم...

----------------------------------------------------------------------------------

پی نوشت:

-مازیار اومد و مثل همیشه برام یه سوپرایز از موسیقی داشت:راستاک(ته سیگار)

-چه بی منطق به چشمات میشه عادت کرد/توی دستای تو باید به سیگار هم حسادت کرد/منو پک میزنی آروم/خرابم میکنی از سر/رژ لب روی ته سیگار/تن من زیر خاکستر...

-این روزها هیچ اتفاق قشنگی نمی افته.روزهام میگذرن.دلم گرفته.نفس مرگ رو حس می کنم...

-دلم یه تخلیه روحی میخواد...

-You and I were the renegades.some things never change

-حواسم هست و میمیرم/حواست نیست/کنارت اوج می گیرم/حواست نیست...

-شعر بالا رو سال 83 گفتم.بعد از یه اتفاق بزرگ و بی نهایت بد...

-من برای حس کردن ریشه های تنهایی یگانه ام تنها یک رویا میخواهم...

-تنها یک رویا..

-شب بخیر.دوستون دارم


نوشته شده در سه شنبه 89/6/2ساعت 12:32 صبح توسط مزدک نظرات ( ) |

<      1   2   3      

Design By : Pichak