سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روح زخمی

بچه ها امشب من رفتم تولد یکی از دوستام.جاتون خالی باحال بود.می دونید برای چند ساعت از عوضی بودن خودم جدا شدم!

خوردیم-زدیم-رقصیدیم-خندیدیم-مسخره بازی در آوردیم.وقتی تموم شد دلم گرفت.شدم دوباره همون وحشی عصیانگر دیوانه!چه شود!

اومدم خونه.دلم می خواست با یکی درد دل کنم و فکر کردم چه کسانی بهتر از دوستان مجازی...

چرا همه خوشیها-خوبیها-دوست داشتنهاو خیلی چیزای خوب دیگه زود گذره؟چرا بدیها-تلخیها-خیانتها-دعواها و خیلی چیزای بد دیگه موندگاره؟

چرا هر وقت می خوام فکر کنم اولین چیزی که به ذهنم میرسه چیزای بد و دردناک و تلخه؟حالم از این زندگی بهم می خوره.دلم می خواد ذهنمو خالی کنم و به ترانهء((وقتی که بچه بودم))فرهاد گوش بدم.فقط همین و دیگر هیچ...


نوشته شده در دوشنبه 89/5/25ساعت 2:20 صبح توسط مزدک نظرات ( ) |


Design By : Pichak