سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روح زخمی

سلام

خیلی معذرت می خوام.فقط برای اینکه نشون بدم به قولم عمل می کنم اومدم.فعلا چیزی به ذهنم نمی رسه.اجازه میدین یه کمی فکر کنم؟!

اتفاق خاصی نیفتاد.رفتم مهمونی.صحبت،خوردن،رقصیدن،شوخی،خنده،برنامه ریزی برای مسافرت دسته جمعی،بیرون رفتن بعد مهمونی،جر و بحث یکی از بچه ها با خانومش و در آخر خونه.

پسره خره!سر هیچی با دختره دعوا میکنه!چرا بجای اینکه بیای توی ماشین من،با بقیه خانوما رفتی توی ماشین فلانی؟!واقعا این چیزا رو میبینم حالم از ازدواج بهم میخوره!بیچاره دختره ساکت،مظلوم،بی سر و صدا،مودب،اهل زندگی و به تمام معنا خانم.از معدود دخترایی که دوسشون دارم و خیلی بهش احترام می ذارم.از سر پسره خیلی زیاده.وقتی میگم خیلی به بزرگی و وسعت کلمه خوب فکر کنید تا معناشو درک کنید!امیدوارم بخاطر شب جمعه مشکلشون حل بشه!!!!

 پ.ن.1:فعلا حالم خوبه!از اخلاق سگیم فعلا خبری نیست.

پ.ن.2:تف به این زندگی سگی!(چقدر زود.ای کاش از خدا یه چیز دیگه می خواستم!)

پ.ن.3:امشب فقط من مجرد بودم.کنار گود رقاصخونه نشسته بودم و به متاهلا می خندیدم!

پ.ن.4:راضیم.راحتم.نباشم چه غلطی کنم؟!

پ.ن.5:زندگی خیلی یکنواخت شده.

پ.ن.6:می خوام برم بخوابم.فردا صبح حتما میام.شب بخیر عزیزانم!


نوشته شده در جمعه 89/5/29ساعت 3:58 صبح توسط مزدک نظرات ( ) |


Design By : Pichak