سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روح زخمی

پ.ن.1:دارم به همون ترانه گوش میکنم.چقدر صدای فرهاد توی این لحظه لذتبخشه.روحش شاد...

پ.ن.2:دلم-حالم-قلبم-روحم گرفته است.چه کنم با این غم سنگین؟

پ.ن.3:فردا کی میخواد بره سر کار؟!گور بابای کار.دیرتر رفتن باعث نمیشه کسی بهم غر بزنه!

پ.ن.4:زندگیم یکنواخت شده.به یه تغییر نیازمندم.کسی توی دست و بالش چیزی برای تغییر نداره؟

پ.ن.5:دلم برای یه عر زدن بزرگ و طولانی تنگ شدهاین روزها اینقدر سنگدل شدم که هیچ چیزی اشکمو در نمیاره...

پ.ن.6:آن روزها آدم بزرگها و زاغهای فراق اینسان فراوان نبودند.وقتی که من بچه بودم مردم نبودند.

پ.ن.7:آن روزها وقتی که من بچه بودم غم بود اما کم بود...

پ.ن.8:دوستون دارم!شب بخیر.


نوشته شده در دوشنبه 89/5/25ساعت 2:35 صبح توسط مزدک نظرات ( ) |


Design By : Pichak