سلام مزدک عزيزم
مرسي ازحضورت.....
راستش شخصيت توهم برام خيلي جالبه.اميدوارم بتونيم ازهم چيزاي زيادي يادب?يريم....منم مثل توعاشق سفرم...بينهايت....راستش مخاطب پي?يرياداشت هات شدم چون عالي مينويسي.....جدي مي?م...
اميدوارم هرروزت بهتراازديروزت باشه رفيق
سلام مزدک عزيز
دارم ميشم مخاطب پي?يرياداشت هاي نازت چون به دل ميشينه....
به منم سربزن
من لينکت کردم...به اسم مزدک...البته بااجازه
راجع به سال 83 چيزي نمي پرسم به همون علت که خودتم مي دوني...
از حرفاتم اين دفعه چيزي نفهميدم چون باز خودتم مي دوني...من يه خاله ي بي عقلم....
از اينکه بهم گفتي بي عقل ناراحت نيستم فقط مي خوام سر به تنت نباشه...مي خوام تف کنم تو روحت...
مرده شور اين مازيار رو هم نبرن که از ترس اينکه ازش کسي سوغاتي نخواد يواشکي رفت شمال...بهش بگو تف تو اون هيکل هيکليت که نمي دونه چربيه توش يا دنبه يا گوشت يا استخون...الهي که بره زير ماشين روغنشو عوض کنه بياد بالا
اون کلمه ي انگليسي( the renegades) يعني چي؟ تو ديگشنري معنيش نبود؟؟؟؟؟؟؟ فک کردي نفس مرگ به اين راحتي هاست؟
اتفاق بد/ خاطره ي بد/...آدمو پير ميکنه........اما کار بلد ميشي...
داشتن يه رويا هم کار سختي نيست ...جوابتو تو وبلاگم دادم بياااااااااااا
خاصيت اتفاقاي بد اينه که يه هم چين شعراي نابي گفته ميشه بعدش... من ديوونه ياين آهنگم تو وبلاگمم خيلي وقت ÷يش نوشته بودمش.... نافرم آدم حسش ميکنه....
تنهاييتو حفظ کن مثل همه ي ما که داريم اين کار و ميکنيم...