• وبلاگ : روح زخمي
  • يادداشت : ازدواج و ديگر هيچ
  • نظرات : 4 خصوصي ، 35 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3      
     
    بيد=بايد
    خيلي ها اين روزها ترجيح مي دن ازدواج نکنن.

    من هم خيلي وقت ها بوده که مي‌خواسته ام کسي باشد، که ترسيده ام از تنهايي، که حس کرده ام ديده نمي‌شوم، که خيلي ها، چون تنها بوده ام و زن بوده ام، به خودشان اجازه‌ي هر کاري را داده اند، که دلم بچه خواسته، که کسي را دوست داشته ام و «دوست» بودن اش را تحمل نکرده اند... اما صبر کرده ام. گمانم اگر اين ها «دليل» ازدواج باشند، يک جاي کار اشکال دارد.جايي زندگي مي‌کنيم که مجبوريم خيلي کارها را انجام بدهيم، يکي هم ازدواج. جايي زندگي مي‌کنيم که زن فقط در سايه‌ي يک مرد زنده است. پدرش يا همسرش.مي داني اما يك روز قيد همه اينها را زدم چون مردان اطرافم نفهميدند زنانگي هايم را

    سلام دوست من.اولا حالا كه با ازدواج مخالفين خب ازدواج نكنين مگه كسي شما رو مجبور كرده ثانيا اين ترديدها يه وقتايي سراغ همه مياد ثالثا تو كشور ما خانما ناگزيرن ازدواج كنن چون كسي براشون به شكل مستقل هويت قائل نيست رابعا آقايون از 7 دولت آزادند.نتيجه گيري:هر جور كه راحت هستيد زندگي كنين و تا احساس ضرورت نكردين ازدواج نكنين...
    من از زماني که معني ازدواج رو درک کردم هميشه ميگفتم ازدواج چيزه بي معني اي هست!خيلي ها ميگن سنت و از اين ببخشيد مزخرفات!خيلي ها ميگن تشکيل خانواده يا به قول خودشون چند تا بچه قد و نيم قدو لاش واسه خرج و خارجشون اخرشم بچه ها هميشه طلبکارند!بعضي ا هم از نظر جنسيتي بهش نگاه ميکنند که اين رو هم لازم نيش با بدبخت کردن يکي دي به اسم ازدواج و شرع و استفاده ازش به عنوان وسيله ارضا کرد و راههاي دي هم هست!در کل من هم با ازدواج مخالفم!چون باث ميشه آدم نسبت به طرفش حس مالکيت دايم پيدا کنه و عشقش رو تو لحظه نثار طرفش نکنه و بگه بعد!!اونم تو کشوري که ما هستيم و ا عشقي هم نباشه خيلي وقتها مجبوري بسوزي و دم نزني!
     <      1   2   3