درود...
نه ديگر کاري به کار عشق ندارم...در اين روزگار که هر چه را دوست تر داري از تو دريغ ميکند....
....مطلب جالبي بود..و البته دردناک..دل کندن با درد...
سبز باشيد واهورايي
مهتابي اتاقم صاعقه مي زند
و چشمانم باران مي بارند .بهاري!!!!!
دستي تکان مي دهي از سر عادت
وشايد کمي اجباري
به سلامت اما.....
اين گونه خدا حا فظي نمي کنند!!!!!!!!
سلام ...
دوست عزيز ممنونم که اومدي و خوندي...حال مناسبي ندارم...با همه اين حرف ها به روزم...که ادبيات خودش پيش ببرد...
حقيقت محض و گفتي ولي خيلي حرف دارم راجع به اين پستت ولي اصلا تمرکز ندارم...
ناگهان چقدر زود لال شدم
آره ديگه منظورم اولين کامنت بود.