• وبلاگ : روح زخمي
  • يادداشت : ازدواج و ديگر هيچ
  • نظرات : 4 خصوصي ، 35 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام جناب مزدک خان

    راستش من عادت ندارم اول نظر ديگران رو بخونم بعد خودم نظر بدم

    پس طبق عادت اول برات مي نويسم اونچه که تو ذهنم ميگذره و شايدم تجربه کردم

    بله من باشما موافق و يه جورايي داغ دلمو تازه کرديد

    درسته داشتن استقلال مستلزم ازدواج نيست

    چه بسا زنان و مرداني توي جامعه و شايدم پدران و مادران خودمون هستند که با ازدواج هنوز نه تنها کامل نشدند بلکه چندتا بچه ي بي گناه هم ناخواسته وارد اين دنياي پر هياهو کردند

    من با ازدواج مخالف نيستم اما موافق هر ازدواجي هم نيستم

    متاسفانه تو فرهنگ ما ازدواج رو يه تکليف مي دونند و به شخص فرصت نمي دند که احساس نياز کنه و فکر مي کنند هر کسي به بلوغ جنسي و جسمي رسيد بايد براي خودش يه شريک پيدا کنه

    تا به حال نديدم زن و شوهري که واقعا خوشبخت باشند و اگر هم چنين به نظر مي رسيده يکي از اين دو نفر هميشه نقش بازي کرده

    اما بايد به اين موضوع هم ايمان داشته باشيم که افراد مجرد توي ايران بسيار آدمهاي تنهايي هستند

    من نوعي اگر بخوام هميشه مجرد زندگي کنم به دليل اينکه جامعه ما هنوز اين فرهنگ رو نپذيرفته اولا که همه بعد از سن 40_35 سال به چشم ترحم به من نگاه مي کنند و اينکه اکثر دوستان من متاهل هستند و اين طبيعيه که وقت براي من نداشته باشند و من بايد بيشتر ساعاتم رو تنها بگذرونم به اميد اينکه شايد يه دوست بتونه با من يک ساعت سينما بياد و غيره...

    اينايي که گفتم در مورد آقايون هم صدق مي کنه و منافاتي نداره

    اما ازدواج بايد از روي نياز باشه عاطفي باشه زماني که احساس کردي يه انسان کامل هستي و مي توني با يه انسان کامل ديگه بقيه عمرت رو بگذروني بدون چشم داشت به ثروتش و جسمش

    اگر دقت کرده باشي زن و شوهرهاي خارجي خيلي پايبندتر از ايرانيا هستند .و با اينکه شرايطشو دارند اما کمتر خيانت مي کنند.دليلش هم اينه که انتخابشون با درايته و اجبار و رفع تکليلفي درش نيست

    من فکر مي کنم بيشتر دختراي ما از ترس ترشيده نشدنو از دست دادن خواستگاراشون و پسراي ما به خاطر فشار خانواده هاشون ازدواج مي کنند و وقتي يک سال شايدم کمتر از زندگيشون مي گذره حتي از اون جاده چالوسي که تو گفتي ديگه خبري نباشه فکر مي کنم نوشته تو يه کم رمانتيک بود.

    دوست داشتني که از سر هيجان جواني و نيازهاي غير عاطفي باشه خيلي زود به عادت تبديل ميشه

    و به طلاق عاطفي مي رسه

    و اين نهايتا به يکي از سه حالت ختم ميشه يا طلاق ثبتي يا خيانت و يا افسردگي و تحمل از ترس آبرو.

    خيلي حرف زدم ببخش منو حرف آخرم اينه که ازدواج لولو نيست و اگر انتخاب درست باشه خيلي هم عاليه

    بدرود