• وبلاگ : روح زخمي
  • يادداشت : ازدواج و ديگر هيچ
  • نظرات : 4 خصوصي ، 35 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    من هم خيلي وقت ها بوده که مي‌خواسته ام کسي باشد، که ترسيده ام از تنهايي، که حس کرده ام ديده نمي‌شوم، که خيلي ها، چون تنها بوده ام و زن بوده ام، به خودشان اجازه‌ي هر کاري را داده اند، که دلم بچه خواسته، که کسي را دوست داشته ام و «دوست» بودن اش را تحمل نکرده اند... اما صبر کرده ام. گمانم اگر اين ها «دليل» ازدواج باشند، يک جاي کار اشکال دارد.جايي زندگي مي‌کنيم که مجبوريم خيلي کارها را انجام بدهيم، يکي هم ازدواج. جايي زندگي مي‌کنيم که زن فقط در سايه‌ي يک مرد زنده است. پدرش يا همسرش.مي داني اما يك روز قيد همه اينها را زدم چون مردان اطرافم نفهميدند زنانگي هايم را