سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روح زخمی

 

همیشه آخرین روز سال برام حسی مثل دیدن یه آدمِ رو به مرگُ داره.

کسی که روی تخت دراز کشیده و از شدت ضعف جسمانی نمی تونه

زیاد حرکت کنه.همه ترکش کردن و با نگاهی که پراز درد و خواهش

والتماسِ به من نگاه میکنه.کل اجزای بدنش بی حرکتِ و فقط چشماشه

که نشونی از زنده بودن داره.

سعی میکنه با انگشتاش بهم اشاره کنه که برم کنارش تا باهام صحبت کنه.

لبهاش تکون میخورن ولی از شدت ضعف صداش شنیده نمیشه.توی صورتش

خواهش موج میزنه.شاید توی تصوراتش من رو منجی خودش میدونه!!!

آخرین روز سال،هیچوقت نگاهش رو از من بر نمیداره.این روز،هرسال،چنان

حضورش سنگینِ که من فکر نمیکنم هیچوقت از من جدا بشه و هرچقدر

به پایان عمرش نزدیک میشه حضورش عمق بیشتری پیدا میکنه.

مثل کسی که دوست داره لحظهء آخر عمرش همه رو دور و برِخودش جمع کنه.

اما چون کسی نیست به من هم راضیه!

بالاخره شروع به صحبت میکنه.میگه ازآدمها ناراحتم.وقتی که دارم میمیرم

همه شادن و دارن جشن میگیرن و فراموش کردن وقتی که اومده بودم

چقدر خوشحال بودن.مردم فقط میخوان شاد باشن.

اومدن و رفتن یه بهونه ست.دلش از آدمها خیلی پره...

وقتی لحظهء تحویل سال،میخواد چشمای آخرین روز سال رو ببنده،

با اینکه میدونه قدرت مقابله نداره مقاومت میکنه.دستش رو به طرف من

بلند میکنه تا ازم کمک بگیره.اما من،فقط نگاه میکنم؛چون هیچکس

نمیتونه مانع این اتفاق بشه.وقتی دستش پایین میافتهچشماش هنوز بازه

و اون لحظه صدای توپِ تحویل سال به گوش میرسه.

میدونید آخرین ضربه رو به یه باخته زدن خیلی سهمناکه...

برای آخرین روز سال هیچوقت دلم نمیسوزه؛چون این روز رو با تمامِ

حضور تلخش دوست دارم و حسی رو بهم میده که هیچکدوم

از 364 روز دیگه بهم نمیدن.

آخرین روز سال رو دوست دارم خیلی بیشتر از اولین روز سال...

------------------------------------------------------------------------------------------
1-این متن 5 بار نوشته شده و ویرایش شده

   آخرش هم اونطوری که می خواستم نشد!!!

2-به توصیه یه دوست خوب از حساسیتم کم کردم

   وگرنه 10 بار دیگه هم باید ویرایشش میکردم!

3-خیلی وقت بودم برای نوشتن یک متن اینقدر وقت نگذاشته بودم!!!

4- دلم گرفته.چرا؟ نمیدونم!!


نوشته شده در جمعه 92/1/9ساعت 11:46 صبح توسط مزدک نظرات ( ) |


Design By : Pichak